ريحانهريحانه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

فندوق کوچولوی مامان و بابا

بعد از کلی تاخیر... باالاخره اومدیم

سلام ریحانه مادر...الهی فدات بشم ماشااله هر چی بزرگتر میشی وقت بیشتری باید واست بزارم جوجو کوچولوی مامان خیلی وقت بود به وبلاگت سر نزدم معذرت میخوام از همه نی نی وبلاگی ها... مادر فدای شیرین کاریات بشه تو این مدت هر چی جلوتر رفتی با مزه تر و نازتر شدی عسلم... یکی از کارات اینه که جدیدآ صبح زود بیدار میشی و بست میشینی بالای سرم و با دستای نازو کوچولوت منو میزنی تابیدارم کنی. ماشااله دندوناتم رسیدن به٧ تا ..٤تا بالا و ٣ تا پایین که مثل دونه های برنج می مونن. وقتی هم میخوایم غذا بخوریم که دیگه نگو و نپرس باید حتما یه قاشق بدیم دست خودت تا کل سفره رو بریزی به هم مادر خیلی کارای بامزه کردی که الان تو ذهنم نی...
14 آذر 1391

تغییرات جدید ریحانه جون

به نام خدای مهربون... سلام اینبار اومدم تغییرات ریحانه جونمو تو این ٣ ماه بگم: اول یاد گرفتی بیفتی رو شکم ولی به زور سرتو نگه میداشتی خدا رو شکر الان دستاتم کمکت میکنن و تو به راحتی سر و سینتو بالا نگه میداری انگشای پاهاتم که طبق معمول تو دهنته!!! چند وقتیه عروسکاتو راحت از این دست به اون دست میدی و بازی میکنی بیشتر هم گربه نارنجیتو دوست داری فکر کنم به خاطر رنگشه. جدیدا گوشی یا هر چیز دیگه ای تو دستم ببینی میخوای به خصوص کاغذ و نایلون که خیلی دوست داری  مچالشون کنی... تازه هم شروع کردم بهت غذا میدم ولی بیشتر مواقع تف میکنی و نمیخوری... دیگه فعلا همینا یادم بودن...           ...
4 شهريور 1391

خدایا شکرت که دخترمون به سلامتی به دنیا اومد...هوراااااااااااااااااااااااااااا...

باالآخره اومدی قشنگ مامان... خدارو شکر دخملم با اندکی تآخیر (هه هه) تو هفته 42 اونم نه با پای خودش بلکه به زور (سزارین)چیزی که دوست نداشتم به دنیا اومد ولی از اولشم سپرده بودم به خدا که هر جور صلاحه گلمو بهم ببخشه... عزیز دلم در تاریخ 1 اسفند 90 با وزن 3300 و قد50 و دور سر  35 توی روز زیبای زمستونی قدم رو چشم منو باباش گذاشت و زندگیمونو روشن کرد...    اینم عکس ریحانه جونم چند دقیقه بعد از اومدنش به دنیا   ...
10 ارديبهشت 1391